
از چهرههای بنام و آشنای نشستهای ادبی مشهد است. سیدابوطالب مظفری را در بیشتر شبهای شعر میتوانی ببینی. لهجه دلنشینش میانهای است بین لهجه ارازگانی و خراسانی. میگوید از چهارده سالگی به ایران آمده و در منطقه التیمور سکنی گزیده اند.
او از کارگری در کنار خیابان شروع کرده و در ادامه درس دینی خوانده و حالا سالهاست به مدد پیشینهای که در خانواده داشته و علاقهاش به ادبیات، در کار شعر و فرهنگ است. سرودههای نیکویی دارد و همراهش سابقه روزنامهنگاری. این سالها در حال نوشتن فرهنگنامهای برای تبار مادریاش است. از اینها که بگذریم راوی مردم افغانستانی است که از آنها به مهاجرین (مهاجران) یاد میکند.
گلایهاش هم شیرین است وقتی میگوید: آوارگانی هستیم که از خانهمان به خانه دیرینهمان کوچ کردیم.اما خاطراتش مملو از سخنانی است که چندان شیرین نیست و یادآور تحقیرهایی است که در دورهای بعضی از ایرانیها از سر ندانستن یا تبلیغات نادرست بر او و مردمانش روا داشتهاند.
میگوید: بیست و چند سال است که پای کار مؤسسهای به نام «دُرّ دَری» ماندهام. مؤسسهای که هم اکنون بعد از چند نوبت تغییر نشانی در بولوار امت، فعال است. دُر را میتوان با «گوهر» هممعنا دانست و «دری» را -گیرم با مسامحهای- با پارسی.
سرجمعش میشود گوهر پارسی. او و مهاجران دیگر نیاز داشتهاند که هویت ایرانی و فارسی خود را در جامعهای که حرف اول را فرهنگ و زبان فارسی میزند به رخ بکشند. انتشار فصلنامهای ادبی و هنری توسط مؤسسه، زاییده همین نیاز است که بیش از ۱۵ سال منتشر میشده است و گران شدن کاغذ بهانهای شد تا چاپ آن متوقف بماند.
مؤسسه «دُرّ دَری» مرکز فعالیتهای متنوع هنری است؛ هم موسیقی سنتی افغانستانیها را آموزش میدهند و هم عکاسی و نقاشی و از آن مهمتر داستان. حاصل حضور شعرا و ادبدوستان در این مجموعه؛ انتشار کتابهای متعددی است که از نوشتهها و سرودههای نسل نو افغانستانی بهره گرفته که در دیار خراسان رشد کرده و بالنده شدند. در ادامه با او، شیوه زندگی و فعالیتهای ادبی مهاجران افغانستانی در منطقه طلاب بیشتر آشنا میشویم.
- دوست دارید برای شروع برویم سراغ زادگاهتان و از تبار و خانوادهتان در افغانستان بگویید.
متولد ۱۳۴۴ هستم. در قریه باغچار از ولایت (استان) اُرازگان در کشور افغانستان. اُرازگان منطقهای تاریخی است و پر از آشوب در دو صد ساله اخیر (افغانستانیها، دویست را دو صد میگویند و البته صحیحتر همین دو صد است و نه دویست.).
اُرازگان منطقهای شیعهنشین و هزاره نشین است. در دورهای پادشاهی به نام امیر عبدالرحمان خان روی کار آمد. او سودای تشکیل دولتی مرکزی و پرقدرت داشت که با شمایل زندگی مردم در افغانستان که سر و شکل طایفهای داشت، ناسازگار بود و به همین علت جنگهای سختی با مردمان سرزمین من داشت.
شیعیان افغانستان مورد خشم و ستم بیحد پادشاه قرار گرفتند. حدود ۶۰ درصد زمینهای کشاورزی آنها تصاحب شد و همشهریهای ما یا کشته شدند و یا به اسیری درآمدند و در بازارهای بزرگ هندوستان و پاکستان به بردگی فروخته شدند.
خلاصه این سرزمین دچار دگرگونی شدیدی شد. به غیر از اقلیتی که کماکان ساکن آنجا ماندند بقیه هزارهها آواره شدند و بخشی از آنها به ایران آمدند. خیلی از آوارگان آن دوره در استان خراسان زندگی میکنند.
سال ۱۳۵۹ همراه با خانوادهام همزمان با شروع نوبت تازه جنگها به ایران آمدیم.
واقعیت این است ما هم مثل خیلیها از جنگ فرار کردیم. خانواده من از جمله سادات جلالی است و از نوادگان امام علینقی (ع). سادات نقوی هماکنون در پاکستان و هندوستان اقلیتی شناخته شدهاند و ریشه آنها به سادات سبزوار برمیگردد که در جریان سربداران از دیار خود آواره شدند و به تاجیکستان و بعد هم به هندوستان و افغانستان رفتند.
اگر دقت کنید ما مدام در این محدوده در حال کوچ بودیم. پدربزرگم سید رجبعلی، شاعر و عالم دینی، بود. سید منظومهای عاشقانه دارد که روایت مردی قزلباش و دختری کشمیری است. در کنارش سرودههای مذهبی متعددی هم دارد. پدرم عالم دینی بود و هم شعردوست و شعرشناس. من پارسی را با حافظخوانی و خواندن بوستان و گلستان سعدی آموختم.
این بخش از سرودهام، روایتگر دیارم و کوچ اجباریام به خاک شماست:
پرسیدهای که: ماه چه شد اختران چه شد
من ماندهام که وسعت این آسمان چه شد
دوشیزه گان قریه بالا کجا شدند
گلچهره و گلآغه و گلشاه کجا شدند
گلشاه شکوفه داد، جوان شد، عبوس شد
در دشتهای تفتهی تفتان عروس شد
گلچهره خوش به حال غمش غصه سیر خورد
یک شب کنار مرز وطن ماند و تیر خورد
از او نشان سرخ پری مانده است و هیچ
از ما فقط شکسته سری مانده است و هیچ
پدرم علاقه وافری به فرهنگ ایرانی داشت و مدام از نویسندگان این سرزمین کتاب میخواند و اصولا علت انتخاب ایران و نرفتنمان به دیگر کشورهای ممکن، همین علقه عمیق به ایران و فرهنگش بود. ما به ایران آمدیم و همه داراییمان تبدیل شد به زمینی دویست و پنجاه متری در التیمور میلان چرخ فلک که آن سالها هنوز قلعه التیمور نامیده میشد.
- تصویر ذهنی پدر شما از ایران با واقعیتهایی که پس از آمدنش به این کشور با آن مواجه شد، چقدر موافق بود؟
پدرم بیماری قند داشت و همین هم به من ارث رسیده است. بیماریاش پیشرفت کرده بود و دیر از آن خبردار شدیم. به ایران که آمدیم پس از چندی در سال ۶۱ فوت کرد. اما در همان سالها دچار تضاد واقعیت با موضوعاتی بود که در کتابها خوانده بود و هر روز این دوگانگی پررنگتر جلوه میکرد.
همینجا خاطرهای بگویم. سال اولی که به ایران آمده بودیم هم دوش برادرم به عملگی میرفتیم؛ کارگر سرگذر بودیم. به همین جرم افغانی بودن سر چهارراه سیلو ما را بازداشت کردند و به کلانتری بردند و بعد هم به سبزوار انتقال دادند.
پدرم که این صحنهها را میدید، میگفت این کارها با فرهنگ هم مذهبی، همسایگی، و اصولا رویه جمهوری اسلامی ناسازگار است و رنج میبرد. آن تضاد در همین اتفاقات روی میداد. هرچند، چون علقههایی شدیدی داشت با این موارد از بین نمیرفت.
- جوانی شانزده ساله در کشوری دیگر که سایه پدر را نیز از دست داده است، چگونه ادامه داد؟
در افغانستان که بودم بخشی از دروس طلبگی را خوانده بودم. با مدد از همان کتابها و همچنین سفارش پدرم به برادر بزرگترم که «اگر توانستی روی پای خودت بایستی بگذار ابوطالب برود درس بخواند»، به سراغ درس و حوزه علمیه رفتم. سال ۶۱ در امتحان ورودی حوزه پذیرفته شدم. کار را ادامه دادم و در کنار طلبگی، ادبیات فارسی را با علاقه و اشتیاق تا به امروز دنبال کردم.
- شما راوی مردم مهاجر در منطقه طلاب هستید. دوست داریم از روزهای نخستینی بگویید که در این محله ساکن شدید.
اولین مرتبهای که وارد مشهد شدیم با اتوبوسهای شرکت ایرانپیما که گاراژ آن در چهارراه مقدم بود، نیمهشب از زاهدان به مشهد رسیدیم. خانه عمویم در این محدوده (مفتح ۳۰) بود، روحانی که سالهای بعد در جنگ ایران و عراق شهید شد.
صبح آن روز با شور و اشتیاقی عجیب به زیارت رفتیم و بعد از آن برای پیدا کردن خانه منطقه التیمور را که روستایی پرت بود، انتخاب کردیم. علتش هم این بود که پدرم به زندگی روستایی علاقه داشت و دوست داشت خانهاش درخت داشته باشد و حیاطی بزرگ... سالها در همان منطقه بودم و با دوچرخهای که داشتم به مدرسه علمیه یا به حرم مطهر برای زیارت رفت و آمد میکردم و معمولا تا نیمهشب بیرون بودم.
صادقانه بخواهم بگویم، رشد چندانی در این مناطق که محل اصلی سکونت مهاجران است، اتفاق نیفتاده است. هرچند جمعیت مردم زیاد شده و پارکها و بوستانهای زیادی در منطقه طلاب و همجوار ساخته شد که جای سپاس و تشکر دارد و حتما تأثیر اجتماعی خود را برای ارتقای عمومی خواهد گذاشت، اما اماکن فرهنگی و کتابخانههایی که بتواند داعیهدار ارتقای معلومات عمومی و تخصصی باشد چندان در این حوالی به وجود نیامدند و حتی بعضی از آنها را از دست دادیم!
اما فرهنگ مردم رشد خوبی داشته است آن زمانی که ما در التیمور ساکن شدیم، مردم ایرانی چندان دل خوشی از مهاجران نداشتند. گاهی رفتارهای ناشایستی را شاهد بودیم. مهاجران اذیت میشدند. چه در صف نانوایی و چه در صف اتوبوس. حتی گاهی ما را کتک میزدند.
نوعی برخورد بدبینانه میان ایرانیها و مهاجران بود. به مرور که آنها در کنار هم زندگی کردند، تیرگیهای اول رفع شد و الان به نظر میرسد در مقایسه با آن سالها هر دو گروه همدیگر را پذیرفتهاند و خصومتهای بیعلت یا با علتهای نه چندان جدی سابق، جایش را به آشنایی یا نوعی رقابت مثبت عوض کرده است که جای خوشحالی دارد.شاید مهمترین نکته مثبت در تحولات همه این سالها، همین مورد است.
- سالهاست در مؤسسه «دُرّ دَری» فعال هستید. درباره این مؤسسه چه نکتههایی گفتنی است؟
مؤسسه «دُرّ دَری» با رشد ادبیات بین نسل نو مهاجران، سرو شکل گرفت. پیش از آن در اماکن مختلفی مانند حوزه هنری تجمعات و دورهمیهایی برای شاعران و داستانسرایان افغانستانی وجود داشت. در دورهای به این جمعبندی رسیدیم که باید مؤسسهای مستقل داشته باشیم که پاتوقی همیشگی و نه موقت برای هنر و ادبیات افغانستانی باشد.
با کمک بعضی نهادها مجلهای به نام «دُرّ دَری» راه انداختیم. دفتر این مجله در ابتدا در منطقه پنجتن خیابان دهخدا بود و دوستان نویسنده و شاعر دور هم جمع میشدند و کار ادبی میکردند. فصلنامه یاد شده به صورت تخصصی به ادبیات و هنر افغانستان میپرداخت.
هدفمان این بود که مرکزی برای همه هنرمندان افغانستانی باشیم که در نقاط مختلف دنیا پراکنده شدند و همچنین خودمان و قابلیتهایمان را به مردم فرهنگدوست ایرانی بشناسانیم و بگوییم ما افغانستانیها، افرادی بیگانه با فرهنگ این دیار نیستیم.
بیگانگی بین ما و شما هم سابقهای فقط یک صدساله دارد و آن هم برمیگردد به مرزکشی که ثمره نحس استعمار بوده و بین ما جدایی افکنده است. ما در جامعه ایران نیاز به پذیرش فرهنگی داشتیم و این کار (راهاندازی نشریهای ادبی و هنری) میتوانست دید منفی که در ابتدا وجود داشت از بین ببرد.
از همان اوایل که کار «دُرّ دَری» آغاز شد، قبل از ظهرهای جمعه نشست شعر داشتیم و عصرها هم نشست داستان. در جلسات شاهد حضور پرشور نوجوانان و جوانان افغانستانی و ایرانی بودیم که حس دلنشین و خوبی داشت.
کلاسهای آموزشی هم برگزار میشد و هرازگاهی که مهمانی نامدار از مهاجران افغانستانی به مشهد میآمد نشست برگزار میکردیم و به این شکل کار ادبیات را میان مهاجران، ساکنان منطقه طلاب و عموم افرادی که با ما همدل بودند، جلو میبردیم. خوشبختانه نشریه هم در بین فرهنگیان و فرهنگدوستان ایرانی جا باز کرد و توانست نقطه ثقلی برای ادبیات مهاجران باشد.
- به خاطر دارم زمانی هم فصلنامهای به نام «خط سوم» منتشر میکردید.
بله! این فصل در حقیقت امتداد «دُرّ دَری» بود که در نوبت جدید به نام خط سوم نام گرفته بود و البته دلایل خودش را هم داشت. تا حدود سال ۸۹ فصلنامه را با همین نام چاپ کردیم و در آغاز سال ۹۰ دوباره برگشتیم به همان نام دیرینه خودمان یعنی «دُرّ دَری».
اتفاقاً بعد از آن یک شماره هم چاپ شد، اما با مهاجرت دوباره نویسندگان به دیگر کشورها و گرانی کاغذ و چاپ مواجه شدیم که فعلا کار را در بخش تهیه فصلنامه متوقف کردیم تا دوباره چه شود. قولهایی هم داده شده است و امیدوارم «دُرّ دَری» دوباره راه بیفتد.
- مؤسسه شما چه کلاسهایی برگزار میکند؟
در بخشهای مختلف هنری (شعر، داستاننویسی، عکاسی، موسیقی سنتی افغانستانی و نقاشی) کلاسهای متعددی برای علاقهمندان برگزار میشود و همراه آن جلسات نقد کتاب، بزرگداشت هنرمندان پیشکسوت. در مناسبتهای مذهبی هم نشستهای فرهنگی و معرفتی داریم که مختص ماههای محرم و صفر و رمضان است.
از ویژگیهای این مجموعه کتابخانهای گسترده و غنی از کتابهای نویسندگان افغانستانی است که بیشتر به کار پژوهشگران و جوانانی میآید که در حوزه هنر افغانستانی مشغول نوشتن پایاننامه دانشگاهی هستند. میشود گفت هم دانشجویان ایرانی و هم افغانستانی از منابع موجود استفاده میکنند.
نسل جدید مهاجران که در ایران به دنیا آمدهاند و ارتباط کمرنگی با دیار خود دارند هم از مخاطبان ما هستند و با استفاده از این مجموعه سعی دارند ریشههای فرهنگی خود را با مطالعه از بین منابع پیدا کنند. کار در مؤسسه «دُرّ دَری» خلاصه میشود در حفظ و بازآفرینی فرهنگ افغانستانی برای مهاجران و علاقهمندان به این فرهنگ. در جلسات روز جمعه که در ۲ بخش مستقل به شعر و داستان پرداخته میشود، افراد ایرانی و مهاجران افغانستانی در فضایی آزاد به نقد و بحث در ادبیات میپردازند.
- در بخش انتشارات ادبی چه اقداماتی انجام دادهاید؟
مؤسسه در کنار فعالیتهای تحقیقاتی و علمی مشغول تهیه فرهنگنامهای درباره افغانستان است. ادب دوستان و ادیبان زیادی از این مؤسسه بلند شدهاند و به حد در خور توجهی رسیدهاند و محصول آن چاپ ۵ کتاب شعر دستاورد خود مؤسسه است و در کنار آن با کمک ناشران دیگر در حدود ۵۰ کتاب دیگر هم چاپ شده است.
- در مناسبتهای آیینی مانند ماه محرم و صفر چه برنامههایی دارید؟
«دُرّ دَری» مؤسسهای فرهنگی است به همین دلیل ما هم برنامههایی در این بخش برگزار میکنیم، اما متفاوت از مکانهایی مانند تکیهها و مساجد است. شیوه کار این است که از پژوهشگران دعوت میکنیم تا نتایج تحقیقات علمی و تاریخی خود درباره واقعه عاشورا را با سندهای علمی برای مخاطبان که عموما از گروه فرهیختگان هستند، روایت کنند. همچنین درباره بالندگی فرهنگ عاشورا و جلوگیری از آفتهای آن به گفتگو مینشینیم. جلساتی هم درباره مقتلشناسی داشتهایم.
- تفاوتی میانآیینهای عزاداری مهاجران و خراسانیها دیدهاید؟
کمابیش بوده و هرچه طول زندگی ما در ایران بیشتر شده، این تفاوتهای شکلی هم کمرنگتر شده است. مثلا عزاداری در افغانستان بیشتر در تکایا، مساجد و یا خانهها برگزار میشود و کمتر شاهد حضور دستههای عزاداری در خیابانها و معابر عمومی هستیم و الان مردم مهاجر بعضا دستههای عزاداریشان را به خیابان هم میبرند. نحوه زنجیرزنی و سینهزنی هم مقداری متفاوت بوده است.
- کماکان با شاعران افغانستانی که در دیگر کشورها زندگی میکنند، ارتباط دارید؟
بله! از سالهای اول همین محور را ادامه دادیم. واقعیت این است که شاعران و اهالی فرهنگ افغانستان در چندین نوبت از وطن اصلی پراکنده و آواره شدند. یک عده در دوره جنگ روسها، تعدادی در دوره طالبان آواره شدند و بخشی در دورهای که آمریکاییها زمام امور را از آنِ خودشان کرده بودند.
از آمریکا و اروپا و استرالیا تا هر کشوری که فکرش را بکنید افغانستانیها پراکنده شدهاند و ایجاد شبکه فرهنگی میان آنها کاری لازم و البته سخت است که در حد تواناییهای خودمان ادامه میدهیم. هر از گاهی شاعران و داستاننویسان افغانستانی هر جایی که باشند دوست دارند به ایران بیایند.
برای شرکت در نمایشگاه کتاب یا برای بازدید از خانواده و دوستانشان و وقتی ما با خبر میشویم برایشان نشست ادبی برگزار میکنیم و دوستیهای دیرینه را در جمعی ادبی تازه میکنیم.
- مهمترین برنامههای ادبی که «دُرّ دَری» برگزار کرده، کدام است؟
در سال ۸۰ جشنوارهای بزرگ به نام «سرزمین من» در شهرهای مشهد، تهران و اصفهان برگزارشد. در این برنامه، داوود سرخوش، از خوانندگان و ترانهسرایان نامدار افغانستانی، نیز حضور داشت. این هنرمند نامدار کنسرتهای مختلفی در شهرهای ایران به همت مؤسسه «دُرّ دَری» برگزار کرد. البته سعی داریم همه ساله در حاشیه نمایشگاه کتاب تهران و مشهد برنامهای داشته باشیم.
- در خیابان و محله با لهجه معیار مردم مشهد سخن میگویید یا همان گویش خودتان؟
مراوده و گفتوگوهایمان بیشتر با لهجه محلیمان است. چرا که ما به پذیرش در این جامعه نیاز داریم. در این سی و چند سالی که در این شهر و منطقه زندگی میکنیم عملا لهجه مختلطی از هزارگی و مشهدی ساختیم که نه این است و نه آن و هم این است و هم آن! تلاش کردیم که به زبان معیار نزدیک شویم، اما این حکایت ماست.
پدر و مادرها و پدربزرگها و مادر بزرگها هنوز به هزارهای حرف میزنند و درون خانه لهجه هزارهای کاملا بینشان برقرار است.خاطره کوتاهی هم در این باره دارم که هم شیرین است و هم تلخ و میتوان ملس نامید! چندی قبل دوستی به من پیامک داد که دارم سعی میکنم لهجه شما را بیاموزم.
به او گفتم: خیلی خوب است، اما شما مردمان در این ۳۰ سال به گونهای با ما رفتار کردید که خودمان هم لهجه اصلیمان را فراموش کردیم حالا دارید شما دوباره لهجه ما را میآموزید! اما اگر بخواهم بگویم؛ نسل افغانستانی امروز نسلی بینابینی بین مرزها و فرهنگهاست و هویتی نو برای خودش میآفریند.
- از خاطرات زندگیتان در مشهد و منطقه طلاب بیشتر بگویید.
خاطره پنجشنبهای که ما را گرفتند و به اردوگاه بردند هیچوقت از ذهنم پاک نمیشود. هرچند دوست ندارم دوباره اینها را حتی به یاد بیاورم، اما این لحظهها انگار با زندگی من عجین هستند، شبیه ماجرایی که مربوط به روزگار نوجوانیام میشود.
همراه با عمویم به عنوان کارگر دنبال کار میگشتیم. ناگفته نماند عمویم فقیهی سرشناس در افغانستان است و مدیر مدرسه علمیه. آن روز با عمو در میدان شهدا منتظر کار بودیم. من کماطلاع بودم و متوجه نبودم که گذر بین ایرانیها و افغانستانیها تقسیم شده است. ناخواسته میان ایرانیها ایستاده بودم. آنها فهمیدند و من را با کتک بهطرف مردم خودمان فرستادند!
البته بیانصافی محض است که اگر از خوبیهای ایرانیها نگویم و یادی نکنم. همسایگان خوبی هم داشتیم که از ما حمایت میکردند و به ما دلداری میدادند. بههرحال جامعه مخلوطی از مهربانیها و نامهربانیهاست. آقای وفایی، همسایهمان در منطقه التیمور، مردی معنوی و مردمدوست بود.
با پدرم آشنا شده بود و همیشه با هم در مباحث تاریخی و فرهنگی گفتگو میکردند. یک سال بعد از فوت پدرم من را دید و گفت: خوابی دیدهام! خواب دیدم وقتی از حوالی خانهتان عبور میکنم، درختی سربلند از میان خانهتان پیداست. من فکر میکنم در خانه شما آدم معروفی خواهد بود.
- سخن پایانی؟
متأسفانه هرازچندگاهی شاهد این هستیم که فرهیختگان و روشنفکران افغانستانی که درخراسان بالنده شدهاند، به جبر زمانه و به علت بیکاری به مهاجرتی ناخواسته از این سرزمین به کشورهای بیگانه مجبور شدهاند که این موضوع جای تأسف دارد. مردمان هم رگ و خون من، آدمیانی پر توقع و پر مدعا نیستند باور کنید با داشتن کاری که احتیاجات روزمرهشان را پاسخ دهد از کوچزدگی گریزان هستند. کاری کنیم که بمانند.
* این گزارش یکشنبه ۲۵ شهریور سال ۱۳۹۷ در شماره ۳۰۹ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.